الهام کوچولوالهام کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

الهام کوچولو

روزهای من با تو

بهانه ی زندگی من سلام. دخترک خوشگلم انقد مامان و خسته می کنی که اصلا براش نا نمی مونه بیاد وبلاگت و اپ کنه خیلی وروجک شدی وانقد شیرینی که گاهی اوقات دلم می خواد از عشق لهت کنم این روزهای اردیبهشت برام کسل کنندست چون برنامه ی خاصی ندارم وهر روزم مثه روز قبله.البته قرار نیست اینجوری بمونه ومامان کم کم جو رو درست می کنه.مثلا این هفته که عروسی خاله محبوبست و ما عازم بهشهریم واین که تصمیم گرفتم برای سال بعدت چند دست لباس ببافم همینطور واسه بابا.واسه همین قراره دوباره برم سراغ کلاف و کاموا و میل                      &nbs...
13 ارديبهشت 1393

روز زن مبارک

امروز روز ولادت حضرت زهرا و روز زنه .با وجود تو امروز من هم یک مادرم.و سرشار از لحظات نابی هستم که تو با وجودت برام ساختی ................................................................. زیباترین لحظه برای من زمانیه که من و مامان صدا میزنی زیباترین لحظه برای من زمانیه که وقتی حواسم نیست بغلم می کنی و با صدای شیرنت می گی عدیدم زیباترین لحظه برای من وقتیه که دستهای کوچولوت و تو دستم می زاری و با هم قدم می زنیم. زیباترین لحظه برای من اون لحظاتیه که از چیزی می ترسی و به من پناه میاری ومن تو رو محکم در اغوشم می گیرم. الهام عزیزم امیدوارم بتونم مادر خوبی برات باشم. ......................................................
1 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

دختر شیرین من هر روز در حال پیشرفته ومن از این همه لحظات نابی که برام می سازه خوشحال. این پست برای نوشتن کارهای جدیدته قربونت برم.همین الان کنار منی و داری به زبون خودت شعر تولدت مبارک می خونی .تادوو تادوو. بهت می گم الهام عزیز دلم کن می گی عزی ی وخودتو می ندازی تو بغلم. عاشق پیام های بازرگانی هستی مخصوصا لوسی. تا شروع می شه می دویی می ری جلو تلویزیون و شروع می کنی به نانای کردن. وقتی می خوام بشورمت می گی اب بادی وکلی ذوق می کنی. بهت می گم الهام تی تی کجاست؟لباست رو نشون می دی . تلفن رو می گیریو می گی الووو. ازت می پرسم الهام ببعی چی می گه؟می گی بع بع. هاپو چی می گه؟هاب هاب. جوجوک چی می گه؟جی جی. وکل...
19 اسفند 1392

جشن تولد

سلام عشقم. بالاخره با سه ماه تاخیر به دلایل مختلف چهارشنبه ی هفته ی قبل تولدتو گرفتیم انشالله هزار ساله بشی عزیزم. انقد این تولد روت تاثیر گذاشته که نگو.هنوز که هنوزه دست می زنی و می گی برات شعر تولدت مبارک بخونم .خودتم به تولد می گی : تدوو در مورد مراسم باید بگم حدود چهارده پونزده تا مهمون داشتیم.برای عصرونه هم ساندویچ الویه داشتیم همراه نوشابه.بعلاوه ی کیک میوه و چای.البته یادم رفت ازشون عکس بندازم.شرمنده تزیینات رو هم خودم درست کردم.شبا (منظور سه چهار شب)بعد اینکه می خوابیدی. حالا نوبت عکساس.فکر کردم برای خاطره هم که شده بهتره چن تا از عکس از لباسهای نوزادیت بزارم.ببین چقد کوچیک بودی که این لباسهای فسقلی و م...
19 اسفند 1392

دوباره سلام

گلکم.عسلکم.خوشگلم.سلاااااام مامان.اخیش بعد یه مدت طولانی اومدم تو وبت.الان احساس می کنم نمی تونم چیزی بنویسم.کلمه ها مدام از ذهنم می پرن.اصلا از کجا باید بگم......خیلی خب از خودت مینویسم.که داری روز به روز جلوی چشام قد میکشی و من و غرق لذت می کنی.خیلی شیرینی.خیلی درکت بالاست ومن به داشتنت می بالم.الهام کوچولوی دوست داشتنی من... از شیرین کاریات چی بگم که هر چی بگم کم گفتم.هر چی رو که بهت اشاره می کنم وازت می خوام بیاریشون.بلا فاصله برام میاری لباسات و می گیریو می زاری روی دوشت مثلا داری تی تی می پوشی می گم الهام می خوای کجا بری؟به در اشاره می کنی و بای بای می کنی یعنی می خوام برم دد به همه چی اشاره می کنی و با یه لحن شیرینی ازم می پرس...
9 اسفند 1392

نی نی یه ساله

تولد  تولد  تولدت مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررک        الهام خانومم دختر خوشگلم.نفسم.خیلی دوست دارم مامان.با تمام وجودم تولدت و بهت تبریک می گم گل م.                         واسه تولدت کلی برنامه داشتم اما چه می شه کرد همیشه همه چی اونجوری که ادم می خواد پیش نمی ره گفتم که داریم یه تغییراتی تو خونمون می دیم تا جامون بیشتر شه.وسایل خونه رو هم جمع کردیم واسه همین کامپیوترمونم جمعه.این دو سه تا پستای بدون عکس روهم میام  تند تند از خونه ی خاله طاهره برات می زارم.البته ...
20 آذر 1392

الهام در اخرین روزهای یکسالگی

دختر نازنینم فرشته ی کوچولوی من.اخرین روزهای یکسالگی تو به سرعت داره می گذره.وتو به زودی وارد سال دوم زندگیت می شی.الهام من اصلا برام قابل هضم نیست که از شیرین ترین لحظات زندگیم یکسال می گذره.تو چی باورت می شه؟ تو دیگه خیلی خانوم شدی.خیلی کارا یاد گرفتی. تلفن و می گیریو می زاری زیر گوشت و می گی(اه )یعنی الو.نماز می خونی انقد شیرین که نگو بلند می شی و به سختی سرتو می زاری رو مهر.نزدیک بخاری که می شی انگشت اشارت و رو هوا تکون می دی یعنی بوووو.بعد اینکه هم می خوری می گم الهام الهی شکر و تو دو تا دستاتو میاری بالا.وقتی صدای اهنگ و می گیری شروع می کنی به نانای کردن.توقع داری هرکاری می کنی من و بابایی تشویقت کنیم وقتی با بلزت اهنگ می زنی وقتی وای...
6 آذر 1392