الهام در اخرین روزهای یکسالگی
دختر نازنینم فرشته ی کوچولوی من.اخرین روزهای یکسالگی تو به سرعت داره می گذره.وتو به زودی وارد سال دوم زندگیت می شی.الهام من اصلا برام قابل هضم نیست که از شیرین ترین لحظات زندگیم یکسال می گذره.تو چی باورت می شه؟تو دیگه خیلی خانوم شدی.خیلی کارا یاد گرفتی. تلفن و می گیریو می زاری زیر گوشت و می گی(اه )یعنی الو.نماز می خونی انقد شیرین که نگوبلند می شی و به سختی سرتو می زاری رو مهر.نزدیک بخاری که می شی انگشت اشارت و رو هوا تکون می دی یعنی بوووو.بعد اینکه هم می خوری می گم الهام الهی شکر و تو دو تا دستاتو میاری بالا.وقتی صدای اهنگ و می گیری شروع می کنی به نانای کردن.توقع داری هرکاری می کنی من و بابایی تشویقت کنیم وقتی با بلزت اهنگ می زنی وقتی وای میستی و...چند روز پیش واسه اولین بار منو بوسیدی هوررررررررا.خیلی کارای دیگه هم بلدی که فرصت نیست بنویسم بعدا جبران می کنم مامانم.با عرض پوزش این پستت هم بدون عکسه اخه خونه ی خودمون نیستیم چون بنایی داریم این مطالب رو هم دارم از خونه ی خاله طاهره می زارم برات.منو ببخش ناناسم.