الهام کوچولوالهام کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

الهام کوچولو

الهام در هفته ای که گذشت

1393/3/26 4:49
نویسنده : hasti
789 بازدید
اشتراک گذاری

فندق من سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.

یکی یدونه ی شیطون بلا که الان تو خواب نازی.خواب

باید بگم تا چند روز دیگه امتحانای بابا تموم می شه.هورررررررررررررررررررررررررررررا.

وااگه خدا بخواد هفته ی دیگه عازم ولایتیمخندونک

عزیزم تو پست قبلی برات از واکسن هجده ماهگیت نوشته بودم.البته اون روز نتونستیم واکسنتو بزنیم.چون صبح تا از خواب پاشیم شد نزدیک ده.بعدشم تند تند زنگ زدم مرکز بهداشت ببینم اگه الان بیایم واکسنت و می زنن یا نه که اون خانومه گفت که واکسن هجده ماهگی زود تموم می شه و برای تزریق باید صبح زود اینجا باشید.گفتم خب عیبی نداره دوشنبه می برمت.اون روزی که فرداش باید می بردمت برا واکسن شام مهمون داشتم واسه همین تا بخوابیم خیلی طول کشید.صبحشم از استرس اینکه نکنه دوباره واکسنت عقب بیفته زود از خواب پریدم.وقتی داشتم امادت می کردم دلم ریش ریش می شدعزیییییییزم و فکر می کردی داریم می ریم دد حسابی ذوق زده شده بودی عشقمغمگینخلاصه قبل ساعت هشت و نیم رسیدیم اونجا.رفتم کارت واکسنت و گذاشتم رو میز.خانومه یه نگاهی بهمون کرد و گفت:برا واکسن اومدی؟گفتم اره.گفت تموم شده برو چهارشنبه بیا.منو می گی داشتم منفجر می شدم.اخه با اون همه هول و ولا-خستگی-هلک هلک کله ی سحر پا شدیم اومدیم اونجا اینم جوابمون.گفتم:خانوم خواهش می کنم یعنی چه اخه هنوز ساعت هشت و نیم هم نشده یعنی چی تموم شد سفارش بدید بیارن من که هر روز نمی تونم بیام اینجا این حرف و بشنوم.اما اونا حرفشون یکی بود فقط گفتن برا قدو وزن بشین تا صدات کنیم.خلاصه رفتم نشستم دیدم اونجا چند تا خانوم نشسن با نی نی هاشون دقیقا عین من بهشون گفتن واکسن تموم شده.همه هم عصبانی.یه نیم ساعت گذشت دیدم خبری نیست منم خیلی عجله داشتم اخه دختر داییم اینا اخر شب از راه اصفهان اومدن خونمون و صبح تا قبل ساعت ده می خواستن راه بیفتن سمت بهشهر.بنده خداها بهشون گفتیم خیلی طول نمی کشه یه ربع نشده برمی گردیم صبحونه رو می خوریم راه بیفتین.حالا من اینطوری اینجا گیر افتادم که دیدم یکی از کارمندای اونجا صدام کرد رفتم تو دیدم می گن چون  تعدادتون به پنج نفر رسیده سفارش دادیم از مرکز واکسن بفرستن.خیلی خوشحال شدم دوست داشتم واکسنتو بزنن تا خیالم راحت شه.خلاصه چند دقیقه گذشتو واکسن رسید و ما رفتیم برا تزریق.تو اولش حواست نبود داشتی به ماهی که از سقف اویزون بود نگاه می کردی که واکسن دستتو خوردی.الهی قربونت برم که خیلی ترسیدی منم کم مونده اشکم در بیاد بعد خوابوندمت و محکم دست و پات و گرفتم و دومی هم تزریق شد.وقتی یاد نگاه ملتمسانت وتقلاهای مظلومانت می افتم دلم پاره می شه.منو ببخش مامانی ولی برای سلامتیت لازم بود عشقم.

اومدیم خونه  و حسابی شرمنده شدیم دیدیم دختر داییم اینا صبحونش و نصف و نیمه خوردن ومنتظر مونده بودن تا ما برگردیم.حسابی ازشون معذرت خواهی کردیم امیدوارم ناراحت نشده باشن.

در مورد عوارضشم باید بگم که چون هر چهار ساعت استامینوفن می دادم بهت خوشبختانه خیلی تب نکردی از اخر شب درد پات شروع شد ومدام می گفتی:ماما بووو منم که کاری از دستم بر نمیومد وتو باید این دوره رو می گذروندی منم سعی می کردم با خوندن شعر کمی حواست و پرت کنم.به هر حال به لطف خدا این مرحله هم به خیر گذشت.واکسن بعدیت هم رفت تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هفت سالگی.هورررررررررررراآرام

................................................................................

چندروز پیشم رفتیم بازار و برات چند تا لباس تابستونه خریدیم.دوتا هم عمه جون به قول خودت (عمه نی)برات دوخته.یه پارچه ی خوشملم خریدیم که عمه جون داره زحمتشو می کشه برای بیرونت.مبارکت باشه نفسم.

اینم عکساش:

 

 

 

 

 

این عکسها هم واسه امروزه.کار همیشگیت ور رفتن با تلفن:

 

 

 

 

 

مراحل سوار شدن روروئک:

 

 

 

 

فدایی داریخندونک

 

 

 

الهام در حال خرابکاری:

 

دیوووونتم بخدابوس

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (9)

مامان محیا نازنازی
26 خرداد 93 14:48
خداروشکر که اذیت نشدی عزیزم،دعا کنید محیام اذیت نشه
hasti
پاسخ
ممنون.انشالله عزیزم.
مامان منصوره
1 تیر 93 10:33
عزیزم چقدر ناز شدی تو،بخورمت،مامانی بخاطر دندوناشه لج میکنه،درد داره نمیتونن به زبون بیارن لج میکنن،بوس واسه الهام چوچولو
hasti
پاسخ
سلام عديدم.نميدونم والا راستي ما الان.بهشهريما
دختر آسموني
17 تیر 93 9:12
عزيزم مواظب باش نيفتي از روروئك.
فاطی
4 مرداد 93 17:33
سلام زن عمو پس کی میاین شمال؟؟؟؟؟؟ دلم واستون تنگ شده خصوصا الهام وروجک...... راستی یه وبلاگ درست کردم خوشحال میشم بیای.. فدایی داری
hasti
پاسخ
سلام عزیزم.حتما میایم.ادرسش و بزار برام جیگری
فاطی
5 مرداد 93 16:14
http://labkhandak-1393.blogfa.com/ حتمن بیاین
hasti
پاسخ
حتما عزیزم
فاطی
6 مرداد 93 11:37
http://labkhandak-1393.blogfa.com/ حتمن بیاین بوووووووووووووووووووس
مامان صفورا
20 مرداد 93 7:56
رمز خصوصی
hasti
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان مطهره
25 مرداد 93 11:47
سلام هستي جون كجايي پس چرا اپ نميكني عقب مي افتي ها زود باشحتما دوست عزیزم.
مامان منصوره
29 مرداد 93 15:51
خصوصی عزیزم