الهام کوچولو و مسافرت شمال
سلام دختر نازم.من اومدم با یه عالمه عکسهای خوشگل واسه وبلاگت. این چند روزه سرمون حسابی گرم بود .پنجشنبه شب بود که با بابایی تصمیم گرفتیم بریم شمال (بهشهر).خیلی هم خوش گذشت. مامان و بابام و دایی ها حسابی از دیدنت خوشحال شدن یه شب هم رفتیم عباس اباد اما چون هوا سرد بود نتونستیم ببریمت انشاالله ایندفعه می بریمت و اونجا رو نشونت می دیم. اما فعلا چند تا عکس خوشگل از اونجا واست می زارم یه جای فوق العاده رویایی حالا چند تا عکس قبل از سفر. الهام خانم در حال سخنرانی الی جون در شمال دیروز (شنبه) برگشتیم خونه. شما بیشتر مسیر رو خواب بودی حالا یه خاطره ی بد از دیشب.وقتی رسیدیم موقعی که داشتم لباست رو عوض می کردم دیدم زدی زیر گریه یه مقدار مکث کردم ببینم چت شده دیم اروم شدی بعد اومدم یقه ی لباست و بکشم دیدم کبود شدی. بمیرم برات که نخ لباست گیر کرد به گوشوارت و زبون نداشتی بهم بگی منم بی هوا کشیدم خیلی ناراحت شدم .واقعا معذرت می خوام مامانی .قول می دم از این به بعد بیشتر حواسم رو جمع کنم.